قرآن، کتاب خدا یا شخصی عادی؟(1)
آنچه اینک ملاحظه می کنید، پاسخ به سئوالاتی است که سئوال کننده ای در گروه اینترنتی «قرآن-دانشجو» مطرح کرده و از آنها خواسته است، نتیجه بگیرد، قرآن به خدای عالم و حکیم مطلق تعلق ندارد؛ بلکه به یک شخص عادی سطح پایین متعلق است. من در این قسمت، ابتدا متن سئوالات و سپس پاسخ اجمالی خود را به آنها بیان می کنم:
متن سئوالات
سلام علیکم به همگی دوستان گرامی!
سئوالی هست که مدتی هست ذهن بنده رو به خودش مشغول کرده که از دوستان می پرسم. اگر هر کسی در حد توان پاسخ بده و کمک بکند، ممنون می شوم.
و اما سئوال نسبتاً مفصل بنده: ما در مورد قرآن می دانیم این کتاب از جانب خدائی که عالم مطلق و حکیم مطلق است، آمده است. همچنین قطع و یقین داریم که هر چه در این کتاب آمده بین الدفتین قطعاً صحیح است.
حال بیایید این پیش فرض ها و پیش فرض های مشابه را کنار بگذاریم. یعنی فرض کنیم ما هیچیک از این مطالب را در مورد قرآن و خدا نمی دانیم. بعد یک نفر بیاید قرآن را به ما بدهد؛ بگوید این کتاب را بخوانید و نظرتان را در مورد کتاب و نویسنده اش بگویید.
به نظر می رسد اگر ما این پیش فرض ها را کنار بگذاریم و بخواهیم نظرمان را در مورد این کتاب بدهیم، نعوذبالله خواهیم گفت نویسنده این کتاب یک شخص خیلی سطح پایین است؛ چون مثلاً می بینیم:
اولاً این کتاب هیچ موضوع خاصی ندارد. در مورد مسائل اجتماعی حرف زده است؛ در مورد پدید آمدن آسمانها و زمین حرف زده است؛ در مورد درست شدن انسان حرف زده است؛ در مورد برخی حیوانات حرف زده است؛ در مورد پیشنیان حرف زده است و سایر موضوعات. یعنی این کتاب هیچ موضوع واحدی ندارد. در واقع ما اصلاً نمی دانیم هدف نویسنده از نوشتن این کتاب چه بوده است. چون در هر زمینه ای صحبت کرده است.
ثانیاً می بینیم که در خیلی از موارد نویسنده کتاب دارد در مورد یک موضوعی صحبت می کند؛ یک دفعه موضوع بحث عوض می شود و در مورد یک چیزی دیگری که هیچ ربطی به موضوع مورد بحث ندارد صحبت می شود؛ بعد از چند خط دوباره برمی گردد به موضوع اولی.
ثالثاً نویسنده کتاب ادعا کرده که هیچ تناقضی در این کتاب وجود ندارد؛ در حالی که ما دهها و صدها تناقض در این کتاب مشاهده می کنیم.
رابعاً نویسنده کتاب ادعا کرده که همه چیز در این کتاب آمده است. در صورتی که خیلی از مسائل در موضوعات مختلف است که در این کتاب نیست.
خامساً داستان هایی در این کتاب نقل شده است که به افسانه بیشتر شبیه است تا واقعیت. مثلاً می گوید یک فردی یک تکه چوبی را به یک دریای بزرگ زد ناگهان آب دریا دو نیم شد و یک نیمش به یک طرف رفت و نیم دیگرش به طرف دیگر. یا مثلاً می گوید یک فردی را در یک آتش بسیار بزرگ انداختند؛ اما آتش بر این فرد سرد و سلامت بود و اصلاً آتش این فرد را نسوزاند. یا مثلاً می گوید یک نهنگ یک فردی را بلعید بعد بدون اینکه این فرد صدمه ای ببیند؛ صحیح و سالم پس از مدتی از شکم نهنگ بیرون آمد. و داستان های دیگر.
سادساً در مورد برخی مسائل علمی حرف زده است که با واقعیات علمی که دانشمندان بدان رسیده اند، متفاوت است. مسائلی در این کتاب بیان شده است که بچه دبستانی هم ...؛ چه برسد به دانشمندان.
این مسائل و مسائل دیگری سبب می شود که اگر ما آن پیش فرض هایی که را در ابتدای سئوالم بود کنار بگذاریم، به آن نتیجه ای که گفتم در مورد این کتاب برسیم. حال آیا به صورت برون دینی و صرفاً با تکیه به خود همین کتاب و استدلالات عقلی و بدون این که بخواهیم آن پیش فرض های ابتدای بحث را ثابت کنیم، به این مسأله جواب دهیم یا نمی شود و اول باید آن پیش فرض ها اثبات شود بعد این مسأله حل شود؟
پاسخ اجمالی به سئوالات
به نام خدا و با سلام
چند نکته را راجع به مطالب دوستمان عرض می کنم:
1. ما وظیفه شرعی داریم، شبهات مربوط به قرآن را پاسخ بدهیم و از حرمت قرآن پاسداری نماییم. این که ما صورت مسئله را پاک کنیم، هرگز قابل دفاع نخواهد بود. دوستان عنایت دارند که بسیاری با بی پاسخ گذاشتن و یا پاسخ قانع کننده ندادن به این سئوالات به کلی از قرآن روی گردان شده و کیش دیگری اختیار کرده اند.
2. اما پاسخ کلی راجع به سئوالات دوستمان این است که ما اگر قرآن را چنان که خود معرفی کرده، کتاب موعظه بدانیم و در نظر داشته باشیم که در دوره 23 ساله رسالت نبی اکرم(ص) نازل شده، 13 سال خطاب به مشرکان مکه و 10 سال خطاب به مردم مدینه و در مقام هدایت آنان و پاسخگویی به مسائل آنان بود، بسیاری از این سئوالات پاسخ مناسب می گیرد.
3. البته این منافاتی با جاودانی و جهانی بودن قرآن ندارد. قرآن بسان نسخه ای است که برای قومی در عصری نوشته شده است؛ اما آن بیماری که آن نسخه برایش نوشته شده، همه جا و همه زمان ها هست و لذا قرآن قابل مراجعه و هدایت گیری جهانی و جاودانی است.
4. اشکالات مذکور بر قرآن وارد به نظر نمی رسد؛ زیرا:
اولاً، پراکندگی موضوعی سوره های قرآن ایرادی ندارد؛ چون موضوعات مندرج در هر سوره ناظر به سئوالات و حاجات مخاطبان قرآن در زمان نزول آن سوره است و نپرداختن هر سوره به آنچه مورد حاجت و سئوال مخاطبانش بوده، محل اشکال است؛ نه پرداختن به آنها.
ثانیاً، هدف نزول قرآن هم چنان که در مواضع مختلف قرآن به آن تصریح شده، موعظه و تذکر و هدایت اخلاقی و ایمانی مخاطبانش است و لذا نمی توان آن را بی هدف تلقی کرد.
ثالثاً، تکرار و رفت و برگشت موضوعی در پاره ای از سوره ها می تواند بر تأکید بیشتر در آن موضوع تکراری حمل شود و لذا عیبی بر آن نخواهد بود. وقتی که مخاطبان قرآن، پیوسته بر عقایدی چون بت پرستی و انکار حیات پس از مرگ و پاره ای مفاسد اخلاقی اصرار داشته باشند، اقتضاء دارد که به طور مکرر به آنها پرداخته شود.
رابعاً، علت تناقض یابی ما در قرآن، این است که ما هر سوره را در همان بستر تاریخی اش مطالعه نمی کنیم و توجه نداریم که هر کدام ناظر به چه موضوعات و شرایطی نازل شده است؛ به علاوه ما اگر به هر متنی از جمله قرآن، رویکرد منصفانه داشته باشیم، باید با آن مواجهه همدلانه داشته باشیم و بکوشیم، بررسی کنیم که هر آیه ناظر به چه موضوعی است؛ نه این که سعی کنیم، آیات قرآن را متناقض ببینیم و تنها در صورتی قایل باشیم، در قرآن تناقض هست که صراحت در تناقض داشته باشد؛ یعنی یک چیزی از جهت های واحدی، هم رد و هم اثبات شود. این در حالی است که هرگز چنین تناقضی را نمی توان در قرآن یافت.
خامساً، قرآن هرگز ادعا نکرده است که آن جامع هر چیزی هست؛ بلکه مدعی است، جامع هر چیزی است که مورد حاجت مخاطبانشان از نظر موعظه و هدایت اخلاقی و ایمانی است.
سادساً، ما در حالی که قصص قرآن مربوط به گذشته است و از واقعیات گذشته بی خبریم، نمی توانیم آنها را به سبب نادر الوقوع بودنشان افسانه و خلاف واقع بدانیم؛ به خصوص آن که نظایر آن، مثل شفای بیماران لاعلاج، امروزه نیز اتفاق می افتد و اگر هم قصص قرآن را افسانه و خلاف واقع دانستیم، باز خللی در قرآن پدید نمی آورد؛ چون قرآن، کتاب موعظه و هدایت اخلاقی و ایمانی است و قصص قرآن قالب و ابزار بیان مقاصد الهی است؛ نه اصل مقاصد الهی. اصل مقاصد الهی که موعظه و هدایت اخلاقی و ایمانی است، حق است. استفاده از افسانه برای بیان مقاصد از قبیل جدل است که باطل بودن مقدمات هیچ خللی در نتایج آن پدید نمی آورد.
سابعاً، خلاف علم بودن پاره ای از آموزه های قرآنی هم خللی در قرآن ایجاد نمی کند؛ چون قرآن نه خطاب به مردمان امروز نازل شده و نه کتاب علمی است و نه در مقام اصلاح اشتباهات علمی بشر بوده؛ بلکه قرآن، کتاب موعظه و هدایت اخلاقی و ایمانی و خطاب به عرب حجاز عصر پیامبر است و شرط بلاغت قرآن این بوده است که به زبان معهود آنان نازل شود؛ نه به زبان مردمان امروز، که اگر قرآن به زبان امروز نازل شده بود، خلاف بلاغت قرآن دانسته می شد و عیب به شمار می رفت؛ نه بیان قرآن به زبان مخاطبانش که عرب حجاز عصر پیامبر بودند.
5. شرط بلاغت کلام این است که به اقتضای حال مخاطبانش ایراد شده باشد و حال اگر متکلمی خطاب به مردمان سطح پایینی سخن بگوید که در چهارده قرن گذشته می زیستند و از علوم و تمدن امروزی بهره ای نداشتند، هرگز دلالت ندارد که خود آن متکلم نیز سطح فکر و عقلش پایین بوده است؛ چنان که اگر فیلسوفی خطاب به کودکی سخن بگوید، هرگز اقتضاء ندارد، مطالب فلسفی را به کودک القاء کند؛ بلکه اگر چنین کند، دلالت دارد که او شخصی حکیم نیست؛ زیرا او سخنانی را خطاب به کودک می گوید که او هرگز قادر به درک آنها نیست.
6. ما وقتی زندگی پیامبر اسلام(ص) را مطالعه می کنیم و در می یابیم که قومش او را به وصف صداقت و امانت می شناختند و او هم تصریح می کند که قرآن را فرشته ای به نام جبرئیل به او القاء می کند، باید به صدق مدعای او باور پیدا کنیم؛ به علاوه وقتی سبک قرآن را ملاحظه می کنیم، می یابیم که قرآن خطاب به پیامبر(ص) القاء شده است؛ نه این که خودش آن را بیان کرده باشد و لذا باید نتیجه بگیریم که قرآن را همان جبرئیل به پیامبر(ص) القاء کرده است؛ منتها او سطح فهم و سئوالات و حاجات قوم پیامبر(ص) را لحاظ کرده و متناسب با آنها سخن گفته است.